نگاه‌های زیرچشمی



سرمایه‌های سیال و انسان‌های سرگردان
سرمایه، گاه وابسته به زمینت می‌کند و به‌همراه آن خرید و فروش می‌شوی؛ گاه جزوی از واحدی بزرگتر به‌نام دولت و ملت، و گاه نیز بی‌خانمان‌ات می‌کند؛ انسان‌های جهان‌وطنی که هیچ کاشانه‌ای برای خود ندارند.
ن و مردانی که برای رسیدن به سرزمین‌های موعود و فرصت‌های بهتر، خطر غرق شدن در دریاها و آوارگی مهاجرت را می‌پذیرند و سرمایه‌هایی که برای رسیدن به سرزمین‌های بکر، ریسک‌پذیرتر شده‌اند.
سرنوشت انسان‌ها با سرشت سرما‌یه‌ گره خورده است؛ بسیاری از ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی ما وابسته، پدید آمده از، و یا مرتبط و منطبق با نهاد اقتصاد و سرمایه هستند.
سرمایه، گاه وابسته به زمینت می‌کند و به‌همراه آن خرید و فروش می‌شوی؛ گاه جزوی از واحدی بزرگتر به‌نام دولت و ملت، و گاه نیز بی‌خانمان‌ات می‌کند؛ انسان‌های جهان‌وطنی که هیچ کاشانه‌ای برای خود ندارند.
زمانی زمین زراعی و خاک منبع اصلی تولید به‌شمار می‌رفت و انسان‌ها وابسته به آن بودند؛ دهقان به‌همراه زمین جزو مایملک ارباب بود و با آن خرید و فروش می‌شد؛ زمین زراعی و خاک تقدس داشت و همه نزاع‌ها بر سر آن صورت می‌گرفت. زمانی دیگر، بر اساس نظریات مرکانتالیستی، ثروت عامل اصلی قدرت دولت‌ها شد و انسان‌ها نیز با تمامی جان و مال‌شان تحت حیطه و سیطره دولت‌ها قرار گرفتند؛ هر کس با تعلق به دولت مشخصی مورد شناسایی قرار گرفت؛ وطن و زیست_بوم افراد با مرزهای ی دولت‌ها منطبق شد؛ ملت، کلیت یکپارچه‌ای شد که اشخاص با جزوی از آن بودن، هویت پیدا کردند و همگان برای حفظ کشور و ملت آماده جان‌فشانی شدند؛ سرمایه‌ برای داشتن امنیت و حراست از دارایی‌هایش و دولت‌ها برای افزایش ثروت‌هایشان دست در دست هم دادند و استعمار شکل گرفت؛ جنگ‌های جهانی به راه افتادند و میلیون‌ها نفر کشته شدند. ناسیونالیسم، نژاد‌پرستی، دغدغه پیشرفت و اعتلای کشور را داشتن، آزادی، برابری و برادی، همگی مفاهیم و ارزش‌های متعلق به این دوره بودند.
با گسترش تکنولوژی‌های ارتباطی و جهانی شدن روابط، سرمایه سیالیت پیدا کرد و وارد سومین مرحله از شکل‌دهی به صورت‌بندی اجتماعی، ساخت جهان و نحوه ارتباط انسان با محیط پیرامون خود شد. اکنون دیگر سرمایه نه در چارچوب مرزهای خاصی می‌گنجد و نه تحت کنترل دولت‌هاست. بلکه بازار فروش پرسود، نیروی کار ارزان و مواد اولیه فراوان، مشخص کننده محیط استقرار سرمایه هستند. امروزه، سرمایه به راحتی و با سرعت هر‌چه تمام‌تر جا‌به‌جا می‌شود و در مکان دل‌خواه خود جای می‌گیرد؛ انسان‌ها نیز هم‌پای سرمایه، به‌دنبال فرصت‌های شغلی بهتر و پردرآمد‌تر، مدام از نقطه‌‌ای به نقطه‌ دیگر دنیا مهاجرت می‌کنند؛ همراه با سرمایه، آدم‌ها نیز از محیط خود کنده می‌شوند و در فضایی نامتناهی و بدون مختصات شناور می‌شوند؛ دیگر نه وطن و زاد‌بوم برای کسی معنا دارد و نه خانه‌ای برای آرام و س یافتن وجود دارد. مفاهیمی همچون جهان‌وطنی، یونیورسالیسم، جهانی شدن، تساهل و تسامح ارزش‌هایی هستند که در این دوره زمانی باب شده‌اند و منطبق با منطق کنونی سرمایه هستند.
سرزمینی که روزگاری برای وجب‌ به وجب آن خون‌های انسان‌های بی‌شماری ریخته می‌شد، امروز بنا به منطق سیالیت سرمایه، زیر پای مهاجرین قرار می‌گیرد؛ انسان‌هایی که زمانی وابسته و دل‌بسته به زمین و وطن‌شان بودند، امروز سرگردان و آواره در امتداد مرزها در حرکت‌اند تا اینکه در کدامین مکان، سرمایه قصد جذب‌شان را کند و آن‌ها را به‌کار گیرد؛ ن و مردان و کودکانی که در مسیر مهاجرت و حرکت به‌سوی یکی شدن با سرمایه، در دریا غرق می‌شوند و بدبختی‌های مهاجرت را به‌جان می‌خرند و سرمایه‌هایی که برای رسیدن به سرزمین‌های بکر و سودآور، ریسک‌پذیرتر شده‌اند… ؛ این منطق سرمایه در عصر کنونی و شیوه زندگی و ارزش‌های پذیرفته شده اجتماعی ماست.


رابطه سلطه میان نسل اول انقلاب و دهه شصتی‌ها

جواد شقاقی

 نسل دهه 60؛ متولد آتش بمباران و نسل استرس؛ تربیت‌های ایدئولوژیک و نسل فرار از مدرسه؛ مدارس چند شیفتی و نسل انتظار پشت کنکور؛ انفجار جمعیت و نسل بحران‌های اجتماعی؛ نسل گروه‌های سرود و تواشیح مدرسه؛ نسل صف‌های زیر آفتاب سخنرانی‌ها؛ نسل بلاتکلیف و سرگردان؛ نسل ازدواج‌های دیرهنگام و تجردهای قطعی. نسل افسرده دهه شصت.
وقتی انقلاب، جنگ و یا تغییرات جمعیتی در یک کشور اتفاق می‌افتند، معمولا در این بین یک نسل از انسان‌ها فدای این اتفاقات نامعمول می‌شوند. نسل دهه شصت، نسلی است که همه این اتفاقات تاریخی را تجربه کرده است. اما مهم‌تر از تاثیر این رویدادها، رابطه‌ای است که این نسل با نسل پیش از خود، یعنی نسل اول انقلاب، داشته است. نسل اول انقلاب، نسلی بود که به واسطه فراهم شدن برخی شرایط، دست به یک انقلاب ی و اجتماعی زد؛ با جنگ ناخواسته‌ای که میان ایران و عراق پیش آمد، به میدان نبرد رفت و حداقل می‌توان گفت که در این جنگ شکست نخورد. و بالطبع، هر نسلی که بدین‌گونه دو تجربه تاریخی موفق داشته باشد، به خودش مغرور می‌شود؛ به نظرش هر کاری را که بخواهد، می‌تواند انجام دهد؛ احساس می‌کند هر آنچه را که فکر می‌کند و هر آنچه را که انجام می‌دهد، درست‌ترین است؛ رسالت تاریخی‌ برای خودش قائل است و در انجام این مسئولیت خطیر از دست زدن به هیچ کاری دریغ نمی‌ورزد.
نسل دهه شصت در چنین شرایطی و در زیر سایه این‌چنین نسلی زندگی خودش را آغاز کرد. رابطه نسل اول انقلاب با نسل دهه شصت، به مانند رابطه پدر با فرزند پزرگ بوده است. وقتی نسل اول انقلاب بعد از آن‌همه آتش سوزاندن‌ها به خانه برگشتند و به یک‌باره با انبوه متولدان نسل دهه شصت مواجه شدند، به مانند پدری که بعد از شر و شور جوانی‌اش به خانه برمی‌گردد و با فرزند اول‌اش مواجه می‌شود، همیشه نگاه‌شان به این نسل، نگاهی تردیدآمیز بوده است؛ تردیدی از سر اینکه مبادا این‌ها از پشت ما نباشند! مبادا این تازه متولدان دستاوردهای ما را بر باد دهند! به همین خاطر با دیدی بدبینانه این نسل جدید را زیر فشارهای ایدئولوژیک خودشان قرار دادند و سخت‌ترین شیوه‌های تربیتی را در مورد آنان به کار گرفتند؛ هیچ چیز حتی کوچکی از این دایره تربیتی خارج نبود؛ از موی سر گرفته تا رنگ جوراب و .
اما هر‌ چه‌قدر این نظام تربیتی ایدئولوژیک، کار را سخت‌تر می‌گرفت، بر مقاومت نسل دهه شصت نیز افزوده می‌شد. همیشه خطوط گریز و منافذی برای فرار از این سلطه نسلی وجود داشتند ولی آنچه که در طول این سال‌ها همیشه خودنمایی کرده، عدم خلاقیت دهه شصتی‌ها برای خلق شیوه‌های تازه حیات برای خودشان بوده است.  
نسل دهه شصت، در زیر سایه این پدران مقتدر، هیچ‌گاه فرصت رشد و عرض اندام برای خود نیافت. همیشه همه چیز در دستان و برای این پدران بوده است؛ اداره جامعه، تعیین تکلیف برای افراد جامعه، تعیین خط‌مشی زندگی و همه امکانات در دستان نسل اول انقلاب بوده است. اگر شرایط همین امروز را هم نگاه بکنیم، خواهیم دید که باز هم جهت‌گیری‌های نظام ی به نفع نسل اول انقلاب است. امروز که این نسل پا به سن پیری گذاشته‌اند، دولتی را روی کار آورده‌اند که می‌توان آن را یک دولت راست نو دانست؛ برای این نوع از دولت‌ها، حل مشکل تورم، مهم‌تر از حل مشکل بیکاری است؛ دولت‌های راست نو، ارزش‌های سنتی را حفظ می‌کنند اما به سمت اقتصاد بازار آزاد حرکت می‌کنند. امروز و در حالی که مشکل جامعه و دهه شصتی‌ها، مشکل بیکاری است اما دغدغه اصلی دولت، مهار تورم است چون افراد نسل اول انقلاب حقوق ثابت دارند فلذا مهم این است که تورم مهار شود تا قدرت خرید آنان پایین نیاید. همچنین ارزش‌های سنتی را هم که متعلق به خودشان است، در مقابل ارزش‌های نسل‌ جدید حفظ می‌کنند. امروز نسل دهه شصت، مشکل ازدواج و مسکن دارند در حالی که تقریبا تمامی بودجه رفاهی دولت به سمت امور بهداشتی و پزشکی می‌رود تا باز هم منابع و بودجه کشور صرف مشکلات نسل اول انقلاب شود که امروز مسن شده‌اند و نیاز به مراقبت‌های پزشکی دارند.
 


جواد شقاقی- رومه مستقل

ذهن‌های آشفته و مغشوش، زندگی‌های بی‌معنا و بدون هدف، جامعه از هم‌گسیخته و بدون مرز، حریم‌های درنوردیده و حرمت‌های شکسته و جهانی بی‌سامان و بدون افق.

به ایدئولوژی‌ها پای‌بند نیستیم، سوژه هیچ گفتمانی نیستیم که از موضع و هویتی مشخص دست به عمل بزنیم، به‌مانند زامبی‌ها سرگردان و گیج و منگ این‌طرف و آن‌طرف مدام در حرکتیم، نه می‌دانیم که هستیم و نه اینکه می‌دانیم کجای جهان قرار داریم، کجا باید برویم و چه کاری باید انجام دهیم؛ کلاف زندگی از دست‌مان دررفته و هر روز دارد پیچیده‌تر می‌شود.

بچه که هستیم از جهان پیرامون‌مان چیزی سردرنمی‌آوریم، دنیای بزرگ‌ترها برای‌مان غیر قابل درک و فهم ناشدنی‌ست. بازی‌های کودکانه‌مان راهی هستند برای ساختن دنیایی از آن خویشتن. خطی دور خودمان می‌کشیم و جهانی کوچک برای خویش برمی‌سازیم، اصول و قواعدی بر این دنیای کودکانه وضع می‌کنیم، سازمانی نمادین به‌وجود می‌آوریم و شروع می‌کنیم به بازی کردن. جهان کودکی‌مان محدود و کوچک است اما در عوض احساس کنش‌گری و تسلط بر دنیای‌مان را داریم.

بزرگ‌تر که می‌شویم باز قصه همان است با این تفاوت که این دفعه دنیای‌مان کمی بزرگ‌تر می‌شود و خودمان نیز بازی را زیادتر جدی می‌گیریم. این بار مرزهای‌مان را کمی دورتر می‌بریم، قلمرو سرزمینی و یا کشورمان را مشخص می‌کنیم، سوژه گفتمان‌ها شده، دشمنانی برای خویش برمی‌سازیم و وارد بازی‌های ی می‌شویم؛ انقلابی، چپ، اصلاح‌طلب و یا محافظه‌کار می‌شویم، خانواده‌ای تشکیل داده و حریم و حدود خود را از دیگران جدا می‌سازیم.

نحوه آگاهی انسان از این جهان و زندگی‌ای که برای خود برمی‌سازد بدون قطعه‌قطعه کردن هستی و ایجاد حد و مرزهایی در آن امکان‌پذیر نیست؛ ما با زبان‌مان جهان را تکه‌تکه می‌کنیم و نامی بر هر یک از این اجزا می‌نهیم، با ذهنیت‌های‌مان معناهایی بر دنیای‌مان تثبیت می‌شود، ارزش‌های جمعی‌مان چارچوبی بر روابط‌مان با یکدیگر می‌شوند و حریم‌ها و حرمت ها را پدید می‌آورند، با خط و مرزهای عینی که در جهان فیزیکی می‌کشیم میدان عمل و اراده‌مان را مشخص می‌سازیم و.

ما بدون این خطوط و مرزها هیچ هستیم، نه هویتی داریم، نه اخلاقیات و ارزش‌های اجتماعی که روابط‌مان را تنظیم کنند، نه اراده و انگیزه‌ای برای تغییر جهان و زندگی خود را داریم و نه معنایی برای ادامه حیات.

همیشه خطوطی وجود دارند که مرزهای زندگی را مشخص می‌کنند، این مرزها محدود‌کننده زندگی هستند، می‌توان این خطوط را سیال‌تر و ملایم‌تر کرد اما نمی‌توان کلا از میان برداشت؛ زندگی بدون خط و مرز نمی‌تواند وجود داشته باشد. جامعه بدون چارچوب یک جامعه از هم گسیخته و فروپاشیده ست.

در این گستره تاریک، سرد، بی‌نهایت و پرابهام، چاره‌ای جز این نداریم که با حد و مرزهای تصنعی جهان‌هایی کوچک برای خویش برسازیم که برای‌مان تا حدودی قابل کنترل و پیش‌بینی‌پذیر باشند. باز هم باید بنشینیم و مرزها و حدود را مشخص کنیم و پرچین‌های زندگی را از نو بسازیم تا از این فروپاشی نجات یابیم.


 

رومه مستقل

با صدای سیدعلی هاشمی


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها